«ای دل بنال بر دل نالان فاطمه»_شب ششم
پرسیدم از هلال که قدت چرا خم است؟ گـفـتــا خـمـیـدن قـدم از بـار مـاتـم اسـت
گفتم به چرخ ، بهر چه پوشیده ای کبود آهــی کـشـیـد و گـفـت مـاه مـحرم است
این صوت ناله است یا صور رستخیز این شور محشر است ، یا جوش محشر است
تـرسـم جـزای قـاتـل او چون رقم زنند یـک بـاره بـر جـریـدۀ رحمت قلم زنند
تـرسـم کـزیـن گـنـاه شفیعان روز حشر دارنـد شــرم کـز گـنـه خـلق دم زنـنـد
دسـت عـتـاب حـق بـه در آیـد ز آستین چـون اهـل بـیت دست در اهل ستم زنند
آه از دمـی کـه با کفـن خونچکان ز خاک آل عـلی چـو شـعلـۀ آتـش عـلـم زنـند
فـریـاد از آن زمـان کـه جوانان اهل بیت گـلـگـون کفن به عرصۀ محشر قدم زنند
جـمـعی کـه زد بـهم صـفشان شور کربلا در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند
از صـاحـب حـرم چـه تـوقـع کـنند بـاز آن نـاکـسـان کـه تـیـغ به صید حرم زنند
پـس بـر سـنان کنـند سری را که جبرئیل
شـویـد غـبـار گـیـسویش از آب سلسبیل